فداش بشم با دیدن عکساش تغییر چهرشو حس میکردیم خیلی عوض شدی قلب مامان
بنیتای ما 24 روزش شده
مامانم اینا بعد از 24 روز برای اولین بار بنیتا رو میدیدن همشون بیش از اندازه انتظار کشیده بودن.این عکس دخترمه تو ماشین تو کرییرش خواب بود تا خود شهرستان .هر وقت میخواستم بهش شیر بدم باید می استادیم وگرنه اصلا بیدار که نمیشدخواب خواب بود حض کرده بود
اولین مهمانی نفسم
این عکس دخترمه وقتی برای اولین بار میخواستیم بریم مهمانی خونه عمو حسین که میگه بنیتارویه عالمه دوست دارم.
عشق بابایی دختر
اولین باری بود بدون بزرگ تر ها من وبابایی بنیتارو حموم بردیم هم خیلی ترسیده بودیم هم دیگه بعدش ترسمون ریخته بود اخه هنوز 20روز شم نشده بود .خیلی لاغر کوچولو موچولو بود
روز سوم زندگیت گلم
چون بنیتا خانوم تهران بدنیا اومد ما 13 روز خونه ی مامان جون موندیم بعد برگشتیم اهواز.خداروشکر از اونوقت دیگه هر جا میرفتیم 3 نفر بودیم.
دومین روز بدنیا اومدنت
نفسم دیگه چشماشو باز کرده بود نسبت به روز تولدش قیافش نازتر شده بود.وای بخدا وقتی بهم نگاه میکرد انگار خدا همه دنیا رو بهم میداد.حالا بیشتر از همیشه مامانمو دوست داشتم و همه مامانای دنیا رو ستایش میکنم.از زنه عمو حسینت بگم مامانی که تا خود صبح بغلت کرده بود همه میگفتن بغلی شد رفت.